آقا کسری آقا کسری ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

دردونه مامان و بابا

کسری شیرینی زندگی من و بابایی

کسری عزیزم هر روز که می گذرد و تو بزرگتر میشی بیشتر و بیشتر تو قلب ما جا داری اینقدر که صبح ها وقتی میام سرکار همش به فکر توام . این روزها خیلی شیرین و دوست داشتنی شدی شیطون و بانمکی. دیروز بابایی داشت تقویم نگاه می کرد همینجور که تقویم تو دستش بود داشت ورق میزد بر حسب عادت ما بزرگترها دستشو زد تو دهنش بعد ورق زد بعدش تو رفتی تقویم از دست بابا کوروش گرفتی و هی انگشتتو میکردی تو دهنت ورق میزدی ما از خنده مرده بودیم . چهارشنبه ٢٥ اردیبهشت ما ٢٠ نفر مهمون داشتیم خانواده و فامیلای بابایی (مامانی عشرت - خانواده عمه اعظم - خانواده عمه سوسن - و دایی محمود، دایی باباکوروش با خانواده) که من اون روز سرکار نرفتم تا به کارام برسم . خیلی پسر خوبی بودی ول...
1 مرداد 1392

اولین باری که خاله فریده اومد ایران و تو دیدیش

خاله فریده اینا چون سوئد زندگی می کردن وقتی تو بدنیا اومدی نتونستن اینجا باشن و فقط عکس تو رو دیده بودن . تا اینکه اول مرداد ماه خاله اینا اومدن ایران . هشت ماهه بودی تو خونه مامان جون بودی منم از سرکار اومده بودم و ناهارم خورده بودم و تو رو خوابونده بودم و کنار تو دراز کشیده بودم منتظر بودم تا خاله اینا که (دیشب رسیده بودن و مستقیم رفته بودن خونه خودشون) بیان خونه مامان جون که ساعت حول و حوش ۳ بعدظهر بود اومدن تو خوابیده بودی وقتی تو رو دیدن کلی ذوق کردن اینقدر سروصدا کردن تا تو بیدار شی تو رو بقل کنن و ببوسنت ولی برعکس تو اون روز خوب خوابیدی . همید همش میومد پستونکتو از دهنت بیرون می کشید که بیدارت کنه که آخر هم بیدارت کرد ولی مامانی اینقد...
1 مرداد 1392